مثنـوی احمـدک

معلم چو آمد، به ناگه کلاس؛
چوشهری فروخفته خاموش شد
سخن های ناگفته در مغزها
به لب نارسیده فراموش شد...

معلم ز کار مداوم مدام
غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان در شباب
جوانی از او رخت بر بسته بود

سکوت کلاس غم آلود را
صدای رسای معلم شکست
زجا احمدک جست و بند دلش
از این بی خبر بانگ ناگه گسست

"بیا احمدک درس دیروز را
بخوان تا بدانم که سعدی چه گفت"
ولی احمدک درس ناخوانده بود
به جز آنچه دیروز از وی شنفت

عرق چون شتابان سرشک ستم
خطوط خجالت به رویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده اش
به روی تن لاغرش لرزه داشت

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت
"بنی آدم اعضای یکدیگرند"
وجودش به یکباره فریاد کرد
"که در آفرینش ز یک گوهرند"

در اقلیم ما رنج بر مردمان
زبان و دلش گفت بی اختیار
"چو عضوی به درد آورد روزگار"
"دگر عضوها را نماند قرار"

"تو کز…، تو کز…" وای یادش نبود
جهان پیش چشمش سیه پوش شد
نگاهی ز سنگینی از روی شرم
به پایین بیفکند و خاموش شد

در اعماق مغزش به جز درد و رنج
نمی کرد پیدا کلامی دگر
در آن عمر کوتاه او خاطرش
نمی داد جز آن پیامی دگر

ز چشم معلم شراری جهید
نماینده آتش خشم او
درونش پر از نفرت و کینه گشت
غضب می درخشید در چشم او

"چرا احمدِ کودنِ بی شعور،"
معلم بگفتا به لحنی گران
"نخواندی چنین درس آسان بگو"
"مگر چیست فرق تو با دیگران؟"

عرق از جبین، احمدک پاک کرد
خدایا چه می گوید آموزگار
نمی داند آیا که در این دیار
بود فرق مابین دار و ندار؟

چه گوید؟ بگوید حقایق بلند؟
به شرحی که از چشم خود بیم داشت
بگوید که فرق است مابین او
و آنکس که بی حد زر و سیم داشت؟

به آهستگی احمد بی نوا
چنین زیر لب گفت با قلب چاک
"که آنان به دامان مادر خوشند
و من بی وجودش نهم سر به خاک

به آنها جز از روی مهر و خوشی
نگفته کسی تاکنون یک سخن
ندارند کاری به جز خورد و خواب
به مال پدر تکیه دارند و من

من از روی اجبار و از ترس مرگ
کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینه دوزی و کار
ببین دست پر پینه ام شاهد است"

سخن های او را معلم برید
هنوز او سخن های بسیار داشت
دلی از ستم کاری ظالمان
نژند و ستمدیده و زار داشت ؟

معلم بکوبید پا بر زمین
و این پیک قلب پر از کینه است
"به من چه که مادر ز کف داده ای ؟"
"به من چه که دستت پر از پینه است ؟!"

رود یک نفر پیش ناظم که او
به همراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او
ز چوبی که بهر کتک آورد !

دل احمد آزرده و ریش گشت
چو او این سخن از معلم شنفت
ز چشمان او کورسویی جهید
به یاد آمدش شعر سعدی و گفت :

ببین، یادم آمد، دمی صبر کن
تامــل، خــدا را، تامــل، دمـی ...
"تو کز محنت دیگران بی غمی"
"نشاید که نامت نهند آدمی!"



persian-star.com

نظرات 14 + ارسال نظر
مهتاب 1391/05/03 ساعت 15:30

سلام،
بابت انتخاب شعری به این زیبایی بهت تبریک میگم، بسیار پر مغز در عین حال روان بود، در نهایت لطافت تلخی یکی از حقایقو بازگو میکنه، این شعر منو یاد شعری که مدتها پیش توی وبمون گذاشتم انداخت
سخت آشفته و غمگین بودم...
به خودم میگفتم بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند درس و مشق خود را...
مرسی، فعلا

سلام مهتاب خانووووم!
یه نفر به من یه روز گف آدم تا وقتی یه نعمتو دم دستش داره قدرشو نمیدونه!وقتی اون نعمتو از دست میده میفهمه چه چیزیو از دس داده!!
دلتنگتییییییییم!!!!

آره خب این روزا هر کس به فکر خودشه!یکی نیس بهشون بگه آدمی را آدمیت لازم است!
ممنون که اومدی عزیز.
درسته رفتی ولی هنوزم نویسنده این وبلاگی هااا!!یادت باشه!

مهتاب 1391/05/04 ساعت 12:07

ممنونم عزیزم، همتونو دوس دارم، دلم واستون اینقدر(۰) شده!!!!!
میدونم اگه بازم شرایطی پیش بیاد که باید به خاطرش برگردم بجنورد دوست خوب مثل خودت اونجا زیاد دارم، خلاصه پشتم بهت گرمه عزیز، موفق باشی

ما هم همینطور عزیز!

آی سودا 1391/05/08 ساعت 12:47

سلام آلاله ی عزیزم شعرت عالی بود میخواستم تو آپ بعدیم بذارم که گذاشتی
ممنون من عاشق این شعرم

سلام عزیزم!
من و تو نداریم که!!!!

با سلام.
وبلاگ کانون شعر وادب راه اندازی شده..
حتما به ما سر بزنید ونظرتون رو در مورد وبلاگ بگین ..
اسم جدید وبلاگ کانون چکامه ست لطفا در لینک خود اسم وبلاگ را تغییر بدید
ممنون.

سلام!
حتما سر میزنیم بهتون.
اسم لینکتون هم عوض شد!
موفق باشید.

مژگان 1391/05/09 ساعت 11:54

سلام عزیزم...
این شعرو خیلی دوست دارم.مفهومش فوق العاده است...
ممنون از حسن سلیقه ات
راستی اینجا جات خیلی خالیه

سلام عزیییییزم!!!
دلم تنگیده واسه همتون!
یه بار اومدم خوابگاه ندیدمت دفه بعد که اومدم میام پیشتون

amin 1391/05/09 ساعت 13:18 http://stnkums89

سلام
واقعا زیبا بود مخصوصا این قسمتش
به آهستگی احمد بی نوا
چنین زیر لب گفت با قلب چاک
"که آنان به دامان مادر خوشند
و من بی وجودش نهم سر به خاک

به آنها جز از روی مهر و خوشی
نگفته کسی تاکنون یک سخن
ندارند کاری به جز خورد و خواب
به مال پدر تکیه دارند و من

و در نهایت قسمت پایانی
بین، یادم آمد، دمی صبر کن
تامــل، خــدا را، تامــل، دمـی ...
"تو کز محنت دیگران بی غمی"
"نشاید که نامت نهند آدمی!"
موفق باشید

سلام!
ممنون که به ما سر زدین
موفق باشین

من کان احیاها فکانما احیا الناس جمیعا (قرآن کریم)
با سلام خدمت شما عزیزان... مطالبتون بسیار آموزنده و مفید بود.
از شما دعوت می شود به وب بچه های فوریت های پزشکی90 مانه و سملقان مراجعه کنید. لینک شما در این وب ثبت شده است، خواهشمندیم ضمن لینک کردن وبمون، ما را از نظرات بروز و کارامد خویش آگاه و بهره مند سازید. باتشکر

سلام!
ممنون به خاطر لینک
حتما به شما سر میزنیم
شما هم لینک شدید.

سلام همکارای آینده،خوبین؟طاعاتتون قبول باشه.چه شعرقشنگی نوشتین! من مامایی90 دانشگاه آبادانم.خیلی خوشحالم شماروپیداکردم.یه سوال فنی:شمابرای ایمونولوژی ازچه کتابی استفاده کردین؟

سلام همکار عزیز!
طاعات شمام قبول باشه
ایمونولوژی ما به صورت اسلاید تهیه میشد.
فک کنم کتاب ایمونولوژی ابوالعباس رفرنس ما بود!
ممنون که به وبلاگ ما اومدین!

با سلام
ایمیل کانون راه اندازی شده
شما میتونین آثارتون رو برای ما ایمیل کنین تا روی وبلاگ با نام آثا شما گذاشته بشه

باتشکر

kanoon.nkums@yahoo.com

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی


مطلب جالبی بود،ممنون و فونتش! چرا؟!!

سلام!!!
مرسی
چی چرا؟!

سلام
منظورم توو نظر بالا این بود که فونت مطلبی که گذاشتین برای 90٪ از browser ها قابل خوندن نیست و خونده نمیشه، و بصورت اعداد و ارقام و شکلک دیده میشه، فونتشو بیزحمت به Arial یا Thoma تبدیل بکنین که برای عموم قابل رویت باشه
ممنون

باشه حتما.

سلام آلاله جون خوبی؟عزیزم خیلی وقته ادرس وبلاگمو عوض کردم ولی تو لینکای مامایی اصلاح نشده.میشه اصلاحش کنی؟
مرسی

سلام!
خوبم عزیزم.
چشم حتما

راستی آلاله جون با بچه ها یه وبلاگ راه انداختیم بهمون سربزن

چه خوب!
مبارکه
حتما عزیزم

وهاب 1391/07/20 ساعت 20:06 http://vahab-eh.blogfa.com

سلام دوست عزیز... بعد از سه ماه وبلاگمو آپدیت کردم ... حتما بهم سر بزن ... مرسی
www.vahab-eh.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد